[vc_row][vc_column][vc_empty_space][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text]
خیلی از این جمله خوشم میاد.واقعا معجزه میکنه. یعنی من به خدا انقدری اعتماد کنم که در بدترین و بهترین شرایط تمام امور زندگیم را به او بسپارم. مثل وقتی که یکی که امین شماست میگه تو کاریت نباشه من حلش میکنم، دقیقا مثل این میمونه که یه بار سنگینی از روی دوش شما برداشته بشه.
از این کلمه هم خوشم میاد چون باعث میشه آدم خیلی اتفاقهایی را که باید، فراموش کنه. با فراموش کردن بدیهای دیگران و فکر کردن به خوبیهای اونا آرامش عجیبی به آدم تزریق میشه، امتحان کنید.
فکر میکنم یکی از بهترین نعمتهای خدا باشه البته در جای خودش.
خوب حالا اگه من اونجایی که نباید، یادم بره خودم را به یکی سپردم، یعنی فراموش کنم، اونجاس که امور زندگی از دستم در میره و تنهایی کلی فشار روحی و روانی را باید تحمل کنم وهمین ممکنه کلی مشکل واسه خودم و اطرافیانم ایجاد کنم.
راه حل: یه راهش اینکه همیشه در لحظه زندگی کنم و هواسم به اون بالایی باشه.:)
یه راه دیگه فرق بین اعتماد به نفس و غرور را بدونم. راستش آدم گاهی از رو حواس پرتی یادش میره که هدفش چی بوده یک آن احساس پوچی بهش دست میده خوب اعتماد به نفسش پایین میاد. به دنبال اون زود رنج میشه.
یه وقتایی دور و برم اشخاصی را میبینم با وجود اشتباهات زیادی که تو زندگیشون داشتن خدا انقدی همراهشون بوده که تقریبا به هر چی خواستن رسیدن، اما مشکلی که هست اینکه برخی از اطرافیانشون مدام بدیهای اونا را یادآوری میکنند. اصلا کاری به عکس العمل هر دو طرف ندارم ولی دقت که میکنم این اشخاص یه ایراد خیلی بزرگ دارن و اون اینکه از لحاظ اخلاقی و رفتاری تو همون سطحی که بودن هستن. شاید باورش سخت باشه اما شاید خودتون دیده یا شنیده باشین میگن فلانی از اول همینطور بود(تمیز، مهربون، سبک، بی ادب ….). خیلی ها میگن تربیت خانواده، جامعه، دوستان و… تاثیر داشته، نمیگم نه ولی من بیشتر تمرکزم روی همون جمله ای که گفتم: فلانی از اول همینطور بود
راه حل : میگم وقتی انقدی خدا دوستت داره که بتونی رو دست دوست و دشمن بلند بشی چرا به رفتاری که همه ازش انتقاد میکنن ادامه میدی؟! نکنه فراموش کردی اگه خدا بخواد، همه داشته هات از بین میبره؟! چرا سعی نمیکنی اروم باشی و سکوت کنی و همه چیزا به همونی بسپاری که تا الان هواتا داشته؟! 🙂
نکته دیگه ای هست حساسیت این موضوع به افرادی مثل خودمه. نمیدونم افرادی مثل من حق دارن نسبت به این موضوع واکنش نشون بدن.اصلا چرا این همه ناراحت میشن؟ آیا من حساس و زود رنج هستم یا اونا؟!
موضوعی که الان به ذهنم میرسه در مورد حساس بودن و زود رنجی هست. حساسیت باعث میشه بدون فکر عصبانی بشیم، قضاوت کنیم، تصمیم بگیریم و..
یک راه حل برای خلاصی از زودرنجی:
با خودت مدام تکرار کنی به من چه ،به من چه: مسولیت اینکه به همه چی فکر کنی ، تصمیم بگیری و قضاوت کنی با این جمله از روی دوشت برداری.
حالا که یکم فکر میکنم میبنم صیغه فضولی هم باید اینجا مطرح بشه شاید بشه با حل این موضوع راه حلی دیگه ای پیدا کرد.
وقتی من دارم به یکی کمک میکنم دارم در اصل کمک میکنم یا دخالت؟ یا شاید به خاطر حسادت هست که دست به این کار میزنم.
راه حل:
به جای زیر نظر گرفتن دیگران امور خودمون را زیر نظر بگیریم. ما مسول کارها و اشتباهات دیگران نیستیم هرکس مسول کارهای خودش هست. چرا به خاطر اشتباهات دیگران ما باید عصبانی بشم؟ وقتی عصبانی بشیم حساس میشیم دل شوره میگیریم آرامشمون از بین میره.
کمک کردن به دیگران کمک مالی یا کاری اگه با منت باشه و تو انتطاراتی داشته باشی هم باعث حساس شدن میشه.ولی اگر فقط برای رضای خدا باشه و تو این موضوع را درک کنی آرامشی وجودت را میگیره که دلت نمیخواد با چیزی عوض کنی.
ولی افراد دشوار چی؟
وقتایی هست که بیش اندازه وقتم به بطالت میگذره و با وجود این احساس میکنم زمان خیلی زود میگذره ومن هیچ کاری تو اون روز انجام ندادم که مثلا بگم امروز این یه کار را انجام دادم. خوب اینکه ادم لحظه هاش را بدون انجام کاری از دست بده به شخصه برای من زجر آوره. جدیدا کشف کردم وقتی کارهای هنری انجام میدم مخصوصا بافتنی نه تنها احساس سرسختی و مشقت تو انجام این کار را ندارم بلکه تمام ذهنم و وقتم متعلق به انجام اون کار میشه. شما هم بگردید اصلا مهم نیس دیگران در مورد اون کاری که انجام میدید چی میگن و شاید زیاد مهم نباشه از نظر اونا و خودتون ولی ممکنه راهی برای اروم تر شدنتون و لدت بردن از لحظه ها باشه.
به گل و گیاه هم علاقه زیادی دارم که بیشتر وقتم را صرف گل کاری میکنم.
شدیدا به فکر خوتون و خواسته هاتون باشید 🙂
دیدید بعضی وقتا جدی میگیم مثلا امروز سراغ تلویزیون نمیرم و فلان کار را انجام میدم؟!
[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]